" کمی پیاده رو در عصر پنجشنبه "

نقدوبررسی دفتر شعر " کمی پیاده رو "

از سعیدباجووند

پنجشنبه 92/11/10

ساعت 17 تا 20

آبادان - سالن کتابخانه ی ثامن الائمه

ریحانه

 

ریحانه   باز   در  بغل  پنجره  نشست

یکهو  دلم  میان  دودستان او شکست

لبخند  زد   دوباره   بگیرد    کبوتری

اینبار ا ز تمام قفس ها  دلش  پراست

ریحانه  باز دست   دراز   کرد    باز  

آنجاکه می شود بکشد بازهم دودست

این آسمان عجیب بخیل است ای خدا

این آسمان عجیب زمین گیر گشته است

باز از  کنار  پنجره  تا   هرکجا شود

من مانده بودم  واوجی  عجیب  پست

یعنی دوباره نقش من و بال های  تو

یعنی دوباره های منم مانده از  الست

این موج می زند به رگ وروح صخره ها

این موج می رسد زازل تا همیشه مست

مستم  ببین  کنار دو  گیسوی   نازکت

آری هنوز خاطره ای از تو مانده است

من مانده ام کنار فراتی که چشم توست

من مانده ام کنار گلویی که تشنه است

آری  میان  معرکه ی  چشم های   تو

این پیکر نحیف پراز خون و دشنه است

یک بار دیگر از سر نیزه غزل  بخوان

تنها بخوان  بخوان که دل من شکسته است

آری هنوز نام تو بر سینه ی  من  است

با این که شرم برسرورویم نشسته است

این پنجره که پنجره ی زخم های  ماست

تا هرکجا که می نگرم  باز  بسته   است

 

برفابی ها

 

"  برفابی ها  "

-          برف برسر می نشیند اما بردل نمی نشیند .

-          برف سپیداست سپیدتر از تمام سپیدهای جهان . مثل برف بودن آرزوی دوردستی نیست .

-          برف بر درودیوار دود گرفته ی شهر می نشیند یعنی سپیدی تمام سیاهی ها را از میان می برد .

-          دست ها که بلند می شود گلوله های زیبای برف آرام آرام تورا نوازش می کنند . اگر دل از تمام وابستگی ها

              رها شود چه می شود ؟

-          برف به چشم ها می آموزد که جز سپیدی نبینند .

-          برف دهان تو را با گرمای وجودت بیشتر آشنا می کند .

-          پاهایت را که بر برف می گذاری حواست باشد خانه ی سپید بلورین فرشته ای را ویران نکنی .

-          آدمک می سازی با برف  ؟  خودت را با چه می سازی ای آدمک !

-          برف سپیدترین هدیه ی آسمان را برای تو می آورد . بادست نه با نگاهت آن را بردار .

-          برف از دل سیاه ترین ابرها می بارد  یعنی می توان با سیاهی دل نیز سپیدترین لحظات را به بار نشست .

-          گفتی نگاهت شبیه چیست ؟ نگاه کن . نگاه تو از آسمان می بارد مثل برف .

-          می گویند برف را ه ها را بسته است . من باور نمی کنم . مگر برف می تواند راهی را ببندد ؟  حتما راهی

     وجود  دارد .  برف  این  را با زبان  بی زبانی می گوید . می گوید مرا بشکاف راه را پیدا می کنی .

-          می خواستم برای برف بنویسم . دیدم هر چه می نویسم سیاه است .  خواهش می کنم به کلمات نگاه نکن . به

     برفابی هایی خیره شو که در زمینه و لابلای کلمات نشسته است . همین برای سعادت کافی است .

-          چتر که بر سر می گذاری خودت را از رسیدن به اوج لذت همنشینی با برف محروم می کنی . بگذار سروصورتت

      هوایی تازه کنند . حتی اگر سرما هم بخوری ارزشش را دارد . این را باخودت زمزمه کن " همیشه برف نمی بارد ."

 

برای سوختن خودم


دارم به آخرین نفس های تو فکر می کنم 

وفکر می کنم نفس های آخرم 

در چهارچوب همین کلاس 

آتش می گیرند 

بگذار نفت 

تمام مرا بسوزاند 

مدرسه 

پرنده می خواهد 

بخاری 

زغال

کلاس 

نمی گذارد تمرکز کنم که هیچ نگویم 

ونشوم راوی 

روایتی که بوی سوز نداشته باشد 

روایت نیست 


کودکی های محال


باز گرد ای کودکی های عبور

ای  تمام  نخل های  پر ز نور

باز گرد و مهر مارا مهر باش 

با تمام  کودکان  با  مهر باش 

ما همان  همبازی بی کینه ایم 

با دلی  سرشار  از   آیینه ایم 

غرق  نوریم و سرور وآفتاب 

لحظه ای اندک به دل هامان بتاب 

ای تمام هستی ام در دست تو

کام هستی پرشده از هست تو

دانه ای درشوره  زاری کاشتیم 

ما  از اول  اشتباهی   داشتیم 

شوره زار قلب ما را شور ده 

چشم های خسته مان  را نورده 

بازگرد ای کودکی های  محال 

بازگردای کوچه های غرق حال  


 

شعر من در سایت چوک

اول اردیبهشت ماه جلالی

 

 

گفتم لب تورا که دل من تو برده ای     گفتا کدام دل ؟چه نشان؟کی؟کجا؟که؟برد ؟

      حدیث دل دادگی اهل فرهنگ و هنر به خداوندگار غزل عاشقانه یعنی سعدی شیرازی امروزی نیست بلکه این داستانی است که بر سر هربازاری هست . به قول سعدی :

هفت کشور نمی کنند امروز            بی مقالات سعدی انجمنی

          وامروز اول اردیبهشت ماه جلالی سعادت یار شدو به دعوت دانشگاه بانوان لاهور در روزی که مزین است به نام سعدی بزرگ دراتاق ایران شناسی این دانشگاه همنشین دانشجویان خوش ذوق دانشگاه گشتم ولحظاتی از هزار آستین در دری سعدی شیرازی گفتیم و در فضای غزل های نرم و به قول استاد اسلامی ندوشن " پران " سعدی تنفس کردیم . آن قدر شور و اشتیاق بود که مجالی برای هدر دادن وقت نبود پس درباره ی سعدی و ویژگی های شعر او با تکیه بر غزل های زیبایش حرف ها زدیم و سخن ها شنیدیم . از مطابقت کلام آهنگین سعدی با هنجارهای زبان فارسی گفتم و از ایجاز اعجاز گون او حرف زدم . سفره ی دل را در محضر اوزان لطیف و روح فزای غزل های سعدی گشودم و به آواز ملکوتی استاد شجریان گوش دادیم و نوا ی اورا همنوا شدیم که :

از در درآمدی و من از خود  به در شدم 

گویی کزین  جهان  به  جهان  دگر شدم

گوشم به راه تا که خبرمی دهد  زدوست       

صاحب خبر  بیامد و من  بی خبر  شدم

من چشم ازاوچگونه توانم نگاه  داشت   

کاول نظر  به  دیدن  او   دیده ور شدم

تا  رفتنش  ببینم   و    گفتنش   بشنوم               

ازپای تا به سرهمه  سمع  و بصر شدم

او را خود التفات نبودی  به  صید  من         

 من خویشتن   اسیر  کمند   نظر  شدم

چون شبنم   اوفتاده  بدم  پیش   آفتاب     

مهرم به جان رسید وبه عیوق  برشدم

        سخن سعدی را سهل ممتنع می دانند و هنری برتراز آن نمی شناسند . به حق وقتی به کلام سحرانگیز سعدی نگاه می کنیم ، آن را بیش از پیش درخور این صفت می یابیم . سعدی این مزیت را بر دیگر شاعران دارد که کلامش درعین این که ساده و زود فهم است اما غیر قابل تقلید می باشد .

       زیبایی کلام سعدی در آرایشگری ماهرانه ی غزل ها بیش از سایر آثارش متجلی است به این بیت که بنده آن را مجمع الجزایر آرایه های ادبی می نامم نگاه کنید :

بساط سبزه  لگدکوب   شد  به پای   نشاط       

زبس که عارف و عامی به رقص برجستند

   از گلستان بی بدیلش نیز می توان نمونه آورد :

فراش بادصبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد و دایه ی ابر بهار را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد .

       این گونه است که اعجاز گر سخن ، کلام را آرایشی نو و جلوه ای بدیع می بخشد .

                      قلم است این به دست سعدی در           

                                           یا هزار   آستین     در     دری

 

 

 

 

 

 

 

 

عیدانه

 

امروز روز شادی و امسال سال گل

نیکوست حال ما که نکو بادحال گل

 

همه چیز از جشن نوروزی شروع شد که در خانه ی فرهنگ جمهوری اسلامی ایران در لاهور برگزار گردید . من با خانواده و همکاران دور میزی نشسته بودیم و گل می گفتیم و گل می شنفتیم که خانم عرب امدند وخانمی را معرفی کردند که از پاکستانی های ایرانی نژاد  مقیم لاهوراست .خانم نوشین سرفراز .پس از حال و احوال پرسی و تبریک نوروز ،ایشان  مارا دعوت کردندتاازنمایشگاه گلی که در خانه ی خود برپامی کنند بازدید کنیم . 

           روز ۲۵ مارچ یا مارس ساعت پنج و سی دقیقه منزل ایشان را پیدا کردیم .بازدیدکنندگان زیادی آمده بودند . منزل ایشان درست درکنار محل کنسولگری آمریکا در لاهور بود و بالطبع برای ورود به این منطقه باید از ایست و بازرسی ها و موانع فراوانی عبور کرد .  

          درهمان ابتدای ورود خانم سرفراز همراه همسرشان برای خوشآمدگویی  به پیش باز ما آمدند و پس از سلام و احوالپرسی با خوش رویی هرچه تمام تر مارا  به سر میز پذیرایی دعوت کردند .

          من که با دیدن گل ها ی رنگارنگ و زیبا و سحر انگیز سراز پا نمی شناختم به قول ناصرخسرو به دیوانگان ماننده بودم و با دوربین مدام عکس می گرفتم .

          پس از پذیرایی هنگام مراسم اصلی فرارسید . دراین بخش یکی از اساتید معماری دانشگاه پنجاب درباره ی باغ های ایرانی سخنرانی کردند . ایشان در ضمن سخنرانی خود با نمایش مناظر و ابنیه ی ایرانی در شهر های مختلف ایران ،نوع معماری باغ ها و ساختمان ها و بناهای ایران را برای حاضران تبیین می نمودند . بیشترین بخش سخنرانی ایشان درباره ی اصفهان و بناهای تاریخی آن بود . سی و سه پل ، نقش جهان ، مسجد امام و چهل ستون از جمله بناهایی بودند که درباره ی ویژگی های آن ها به تفصیل سخن گفته شد . درپایان نیز ایشان کلام خود را با پخش یکی از قطعات موسیقی سنتی ایران ، زینت بخشیدند .

          دیدن این خانه ی پراز گل وسبزه برای من و خانواده و همراهانم بسیار پرشور و شعف بود . احساس آرامش و لذتی که از تماشای این گل ها ی بهاری به انسان دست می دهد ، وصف ناشدنی است . دراینجا خواستم مخاطبان عزیزم و همراهان همیشگی ام را در بخشی از این احساس و لذت شریک نمایم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

عیدی

 

 

چه خوب

سال نو شده است

هنوز هیچ کس به دیدن من نیامده است

شبیه خانه ای شده ام

پراز ازدحام تنهایی

ولبریز از حسرت یک میهمان

وقتی خانه را می تکاندم

وگردوغبار سال کهنه را

از درودیوار می گرفتم

دلم خوش بود

به میهمانی که پس از تحویل سال

می آید

هوای اتاقم چقدر اشتیاق با خود داشت

 تنهایی

تنها میهمان  من است

که بدون هیچ دعوتی

هر وقت بخواهد

سراغم می آید

ومن

با همان شورو شوق همیشگی

می نشینم کنارش

وشعرهای نگفته ام را

برایش زمزمه می کنم

دلم برای همین لحظه لک می زند

وهر سال

درهمین ابتدای سالی که تحویل می شود

منتظر می نشینم

تا تنهایی

تنها میهمان من

هر وقت بخواهد

بدون هیچ دعوتی  

سراغم بیاید

 

 

 

آن قدر شاعرم    - حوا - !

که رگم را بزنی

شعر می جوشد

 

من هیچ وقت

شاعر نمی شوم

اما تو

همیشه

برای من شاعری